هو «روز سه شنبه 7 ع 1 سنه 1412 ه ق= 26 شهریور در 1370 ه ش در قم بعد از درس صبح، حالم سخت دگرگون شد، به نحویکه مقدّمات کفن و دفنم را فراهم کرده بودم و این غزل را از رویداد آن حال گفته ام : مژده ای دل که شب هجر به پایان آمد پیک روح القدس از جانب جانان آمد زان دلارا که در این باغ وجودت آراست جنّت ذات طلب کردی و خواهان آمد جز خداوند نبوده است در اندیشۀ تو که جزای تو خداوند به احسان آمد سنگ زیرن رحی بوده ای از گردش چرخ عرصۀ گردش تو روضۀ رضوان آمد هر چه بُد محنت ایّام زَبَد بود و برفت هر چه باقی است همه منحت یزدان آمد آنچه در مزرع دل تخم وفا کاشته ای همه نور و همه حور و همه غلمان آمد آفرین بر قلم صنع که لوح و قلمی همه برهان همه عرفان همه قرآن آمد چشمۀ آب حیاتس دهانی که از او همه درس و همه بحث و همه تبیان آمد تن خاکی بسوی خاک روانست ولی دل عرشی بسوی عرش خرامان آمد ای عزیزان من این نشأۀ دنیاوی ما به مثل این که چو زندان و چو زهدان آمد چو بگورم بسپردید نشینید به سور نه که در سوگ کسی باشد و نالان آمد خویش را بهر ابد نیک بسازید به علم عمل و علم دو سازندۀ انسان آمد حمدلله که حسن تا زِ ندای خوش دوست اِرجعی را بشنیده است غزلخوان آمد 📖دیوان اشعار /ص۴۷۴ استاد علامه حسن زاده ی آملی روحی فداه 🌸🌸🌸