هدایت شده از مهدویت_بصیرت
سلام آسمان... چقدر دوری... زیر پایت چه می‌گذرد... چرا اینقدر صبوری... سلام آسمان... جیب جهنمت پاره شده انگار.... زمین را آتش برد... باد و بارانت کجاست... ببین در نزدیکی‌هایت سیل نداری تا بشوید و ببرد ویرانه‌ها را... مادرم زیر آواراست... پدرم می‌سوزد... آسمان سلام... جواب سلام، سلام است نه دشمام... آنچه بر ما می‌بارد مرگ است، نه باران... آسمان مرا می‌شناسی...؟ زیر پای تو شیطان پرواز می‌کند...! هر بار که پر باز می‌کند، انبارهای تاریکی آوار می‌شود بر سر ما... آسمان مرا می‌بینی...؟ هر روز هزار هزار بار پایه‌های عرش را می‌لرزانند. دلت نمی‌شکند؟!... آسمان سلام... بیا مرا با خود ببر... زمین دیگر نقطه‌ای از تو نیست. اینجا دیگر آسمان ندارد. اینجا تنور گداخته‌ای است که کودکان را در آن خاکستر می‌کنند تا در کنار ساحل عریان‌تر برقصند...! آسمان سلام... اینجا فقط سقف دارد. دیوارهایش را موج آتش برد... ستون این سقف‌های سنگین الآم برادران و خواهران من است... آسمان سلام... دلم برایت تنگ شده... بغضم در محاصره ی درد است... دردم دیگر نام ندارد. گمنام است. زندگی اینجا جرم است... کودکی جنایت است... آسمان سلام، کجایی؟!!... بیا.... بیا و‌ مرا با خود ببر... من از زمین می‌ترسم... زمین وحشی شده... کودک می‌درد... کودک می‌پزد... کودک می‌خورد... آسمان بیا... مرا با خود ببر... من از زمین می‌ترسم.... 💔 🆔 @mah_davit313