🎆﷽🎆
هر روز یـک صـفحه از کتاب سه دقیقه در قیامت
ماجرای واقعی مردی که لحظات نزدیک مرگ را تجربه کرده است ..
قسمت شصت و سوم
پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد، فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام.
نمی دانستم چطور ممکن است. لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم. ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی، بحث زمان و مکان مطرح نبوده. لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.
بعد از این صحبت، يقين کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
یکی دو هفته بعد از بهبودی من، پدرم در اثر یک سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فانی را وداع گفت. خیلی ناراحت بودم، اما یاد حرف عموی خدا بیامرزم افتادم که گفت: این باغ برای من و پدرت هست و به زودی به ما ملحق می شود.
در یکی از روزهای دوران نقاهت، به شهرستان دوران کودکی و نوجوانی سر زدم، به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم و یاد و خاطرات کودکی و نوجوانی، برایم تداعی شد.
یکی از پیرمردهای قدیمی مسجد را دیدم. سلام و علیک کردیم و برای نماز وارد مسجد شديم.
یکباره یاد صحنه هایی افتادم که از حساب و کتاب اعمال دیده بودم.
یاد آن پیرمردی که به من تهمت زده بود و به خاطر رضایت من ثواب حسینیه اش را به من بخشید...
ادامه دارد 🖊️
@Misaagh_Amin