❣یک لیوان آب تازه از منطقه آمده بود و دوستانش برای دیدنش آمده بودند منزل ما. گفتم : "مادرجان! اگر کاری نداری من برم بخوابم ." گفت:" نه مادرجان شما راحت باشید." دوستانش که رفتند آمد توی اتاق گفت:" مادر چیزی احتیاج ندارید؟" گفتم:" اگر می‌توانی برای من یک لیوان آب بیار ." تا محسن رفت آب بیاورد از فرط خستگی خوابم برد. مدتی گذشت یک‌مرتبه از خواب بیدار شدم و دیدم محسن با یک لیوان آب بالای سرم ایستاده . گفتم :"پسرم مگه تو نخوابیدی؟" گفت:" نه شما آب خواستید من هم آب آوردم و دیدم خوابید،منتظر موندم تا بیدار بشید." 🌸 شهید سید محسن قاضی @Misaagh_Amin