🎇°•○●﷽●○•°🎇
✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین
🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.
🍃محمد حسين به روایت مرتضی حاج باقری
💫این قسمت: صادقی و موسایی پور
سال شصت و سه بعد از عملیات خیبر، لشکر در خط شلمچه مستقر شد. بین خط ما و عراق چهار کیلومتر آب بود، برای شناسایی مجبور بودیم از این آب گرفتگی عبور کنیم و خودمان را به خط دشمن برسانیم. نفراتی که محمد حسین برای این کار در نظر گرفته بود، من بودم، موسایی پور، صادقی و یک نفر دیگر. حد نهایت شناسایی ما هم خاکریزی از عراق بود که پایان آب گرفتگی منطقه شلمچه قرار داشت. شب چهار نفری سوار بر قایق به طرف خط دشمن حرکت کردیم. قرار بود در قسمتی از منطقه که چولانهای زیادی داشت، توقف کنیم و بعد دو نفر از بچه ها خودشان را به خاکریز عراقی ها برسانند. آن شب نوبت موسایی پور و صادقی بود. وقتی به چولانها رسیدیم، قایق ها را وسط آنها زدیم و ایستادیم. موسایی پور و صادقی که هر دو لباس غواصی به تن داشتند از ما جدا شدند و جلو رفتندمدتی صبر کردیم آنها برنگشتند، اول فکر کردیم شاید امشب کارشان طول کشیده است و اگر کمی منتظر شویم حتما می رسند۔، اما وقتی تأخیرشان طولانی شد، فهمیدیم که اتفاقی برای آن ها افتاده است. قایق ها را حرکت دادیم و تا آنجا که امکان داشت به دشمن نزدیک شدیم تا شایدبتوانیم اثری از آنها پیدا کنیم، اما فایده ای نداشت. هیچ اثری نیافتیم، اطراف محل قرار را هم جستجو کردیم به این امید که شاید موقع برگشت، راه را گم کرده باشند، ولی آنجا هم هیچ خبری نبود. دیگر خیلی دیر شده بود و فرصت زیادی نداشتیم. وقتی کاملا از پیدا کردنشان ناامید شدیم تنهایی به خط مقدم برگشتیم.
محمد حسین که تا آن وقت دل نگران و ناراحت منتظر ما ایستاده بود، با دیدن قایق ها سریع جلو آمد. من هر آنچه را که اتفاق افتاده بود، برایش تعریف کردم. چهره محمد حسین خیلی در هم شد. هم ناراحت بچه ها بود و هم فکر کار. نمی دانستیم چه بلایی سر بچه ها آمده است. شهادتشان یک مصیبت بود و اسارتشان مصیبتی دیگر. قاعده بر این بود که اگر در محوری یکی از بچه های شناسایی اسیر می شد، دیگر نباید روی آن محور کاری انجام می گرفت، چون خطر لو رفتن عملیات وجود داشت.
همه نگران بودند. محمد حسین با روشن شدن هوا لب آب رفت و سعی کرد با دوربین اثری از بچه ها پیدا کند. ما را هم برای جستجو به طرف دیگری فرستاد. همه برای یافتن موسایی پور و صادقی بسیج شده بودند، اما حوالی ساعت ده ناامید برگشتند.... 💫
ادامه دارد 🖋️
@Misaagh_Amin