🎇°•○●﷽●○•°🎇
✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین
🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.
🍃 محمد حسين به روایت حمید شفیعی
با خنده گفت: «اصلا! خیلی باصفا بود. کیف کردم! جای تو هم خالی بود.» گفتم: «خب! بعد چی شد؟»
گفت: «هیچی! عراقیها خوب که همه جا را گشتند و خسته شدند، ناامید و دست از پا دراز تر توی سنگرهاشون رفتند. من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم، میدان مین را رد کردم و به خط خودمان برگشتم.»
وقتی خاطره محمد حسین تمام شد، همه بچه ها نفس راحتی کشیدند. این اولین بار نبود که محمدحسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد. شجاعت و شهامت او برای همه جا افتاده بود. شاید یکی از دلایلی که بچه ها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود، تعریف کند، همین شجاعت او بود. آنها می دانستند او به خاطر روحیه بالایی که دارد، همیشه تا مرز خطر و گاهی حتی آن سوی مرز خطر هم پیش می رود و قطعا خاطرات جالبی می تواند داشته باشد.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی/
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش/
ادامه دارد 🖋️