🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت147🦋 داشتم میرفتم ته آب همه چیز بلاخره تموم شد. خدایا پس فرصتی که بهم داده بودی تموم شد. ممنون که برسامو دیدم خودت مراقبش باش. •برسام• داد زدم که بلند نشه ولی کشتی تکون شدیدتری خورد که پرت شدم کف کشتی و محمد افتاد روم. صدای جیغ دلربا بلند شد. سعی کردم بلند شم که دیدم پرت شد تو آب. وایی نه _دلربااااااااا بلند شدم دویدم ولی تکونای کشتی ادامه داشت و خوردم زمین. _دلربااااااا تند تند رفتم جلو پریدم تو آب خیلی تاریک بود رفتم پایین تر ولی نبود. نفس کم آوردم برگشتم بالا _دلرباااااااااااااااااا سام و محمد خودشونو به نرده ها رسونده بودن ومحکم نرده هارو گرفته بودن. محمد گفت. _بیا بالا خطرناکه. گفتم‌ _دلربا نیست دوباره رفتم پایین. نیست نیست نیست. برگشتم بالا _دلربا جواب بده؟؟؟ گفتم. _نمیبینتش؟؟؟ سام اطراف و نگاه کرد و گفت. _نه داد زدم. _دلربااااا موج بلندی اومد سمتم که منو به زیر آب کشید. داشتم خفه میشدم. هرچی دست و پا زدم نتونستم برم بالا و کم کم چشمام بسته شد.... -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده: