🎬: ناگاه حضرت از جایش بلند شد,ولوله ای درجمع افتاد ,به طرف محراب مسجد رفت وبه جایگاهی که روزگاری فرق مبارک جدش علی ع شکافته شد وموهای مولا با خون سرش خضاب شد ،تکیه داد وبعداز حمد وثنای الهی شروع به خواندن خطبه کرد,مردمی که درمسجد جمع شده بودند از شوق حضور حضرت گریه سرداده بودند هرکس به طریقی مهرومحبتش را نثار حضرت میکرد همهمه ای شده بود که انگار قیامت کبری شده بود ,یکی از طرفی میگفت:جان ومال فدایت چه روزها که شب شد ونیامدی وان دیگری ندا میداد,این رفتن جمعه جمعه ها پیرمان کرد وجوانی میگفت:پدرومادرم تا چشم از جهان فرو بستند چشم انتظار ظهورتان بودند واخرش روی سنگ قبرشان نوشتند:بنویسید که یوسف زهراس ندید وبرفت.... یکی فریاد زد پدرومادر وفرزندانم به فدایت این جان ناقابل من ارزانی یک نگاهت ,همه وهمه از,شوق دیدار از شیرینی وصال از پایان امدن انتظار نجوا گونه داستان سرایی میکردند واین چشمها بود که شیرین زبانی ها میکرد,اینقدر این همهمه ی شوق زیاد بود که صدای حضرت درهمهمه ی عشاق گم شده بود..... باورم نمیشد ,من....مسجد کوفه...محضر مهدی عج... حضرت اعلام نمودند مرکز حکومت کوفه ومکان خلافت حضرت مسجدمقدس کوفه است... درکمتراز نصف روز لشکر وحکومت سروسامان گرفت واین خود اعجازی بود ازحضرت ونشانی بود از علم الهی اش... دارد... 🖊 به قلم...ط_حسینی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹