هدایت شده از اشعار محسن علیخانی (قبلی)
غزل قدیمی «مرگ» این مرگ خدا چه بی‌خبر می‌آید! از راست و چپ ز پشت سر می‌آید گر اذن به او دهی که جانم گیرد بی فوتِ زمان و بی‌خبر می‌آید از آمدنش کسی خبردار نشد او در شب و روز و در سحر می‌آید بی‌رحم‌تر از او نبوَد در عالم وقتی که سراغ محتضر می‌آید از سلطه و چنگ او کسی بیرون نیست هم داخل قصر و هم کَپَر می‌آید گویند برای او ندارد فرقی در خلوتِ خانه و گذر می‌آید برخیز! گناه و جور و عصیان تا کی؟ برخیز که آهنگ سفر می‌آید! https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f