🔴نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم... نمیدانم چه شد که مرا به این راه پر از رساند ؛ نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد ؛ . ⬅ولی ️بدون شک شیر حلال ، پدرم و در آن اثر داشته است... . 💖(📝قسمتی از وصیتنامه ) . 💖 : 🔴شب آقامحسن از من خواسته بود در مسیری حرکت کنم که سعادت و را به دنبال داشته باشد ؛ عقد بودیم که خیلی اتفاقی به این فکر افتادم پیشنهاد رفتن و پیوستن به را به او بدهم. ابتدا گفتند باید فکر کنم اما بعد از گذشت مدتی کوتاه، جواب‌ مثبت دادند و گفتند که بله من مشتاقم و مسیرم را پیدا کردم. بعد هم رفتند دنبال کارهای استخدام و از سال ۹۳ عضو رسمی این نهاد شد... آقامحسن بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی مؤسسه می‌رفت و پولی را که از قِبَل این کار به دست می‌آورد، برای به مناطق محروم کنار می‌گذاشت... . 🔴این اواخر در فضای مجازی از نظر بسیار فعال بود،مخصوصا نسبت به صحبت‌های رهبر انقلاب دغدغه خاصی داشت ؛ می‌گفت وقتی که آقا فرموده‌اند: «جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است» ،تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده‌اند. ما نباید این عرصه را خالی بگذاریم. شب‌هایی بود که تا صبح بیدار می‌ماند، می‌خواند یا روی بیانات کار می‌کرد و نکات مهم را داخل سایت یا کانال‌ موسسه می‌گذاشت... . 🔴درمورد رفتن به سوریه هیچ وقت نگفتم نرو! بلکه برعکس، همیشه سعی کردم مشوق اصلی‌اش در این راه باشم. بار دوم حتی با اینکه تازه بچه دارشده بودیم ساک سفرش را خودم بستم و اتیکتی که روی آن نوشته بود«» را به لباسش زدم!... . 🔴من همه جا گفته‌ام من قطعا به خاطر شیرپاکی که خورد و نان حلالی که سر سفره پدرشان بود، به این مقام رسید و البته خودش هم به حق (ع) را شناخت و نسبت به مقام ایشان معرفت پیدا کرد... . 🔴دغدغه آقا محسن برای علی چه قبل از و چه بعد از تولد خیلی زیاد و عجیب بود. روی لقمه‌ای که می‌خوردیم خیلی حساس بود. حتی در دوران بارداری من خیلی حواسش بود هرجایی نروم و هرچیزی را نخورم. خمسش را به موقع می‌داد و رد مظالم هم پرداخت می‌کرد. به شدت روی و حساس بود و دقت عمل داشت.... . . ❤