چند شب پیش مسجد که بودیم یه دختر خانم به شدت بدحجاب وارد مسجد شد
همه ی نگاه ها به سمتش رفت
فکرش رو بکنید یه دختر با آرایش غلیظ و رژ قرمز با ناخن های بلند صورتی و یه استایل رنگی رنگی بین یه عالمه خانم محجبه
واقعا عجیب بود
خلاصه که اومد نشست بغل دست من
گوشیش رو بیرون آورد شروع کرد همراه با دعای جوشن خوندن
گذشت و گذشت تا زمانی که آقای میرزایی نوحه رو شروع کردن
آقا باورم نمیشه انقدر اون دختر خانم گریه کرد که حد نداره اصلا باورتون نمیشه هااا جلوی خودش یه کوه از دستمال کاغذی درست کرده بود
پاشد رفت بیرون دیدم صورت اش رو شسته اومد بهم گفت خانم از کجا میتونم چادر بردارم؟ منم پاشدم رفتم براش چادر آوردم گفت بهم یا میدی نماز بخونم؟ نشستم واسش توضیح دادم و حتی چند رکعت هم باهاش نمازخوندم تا بهتر متوجه بشه
بعد از مسجد توی حیاط کلی باهام حرف زد میگفت : من امشب با خانواده ام بحث ام شده از خونه زدم بیرون داشتم از کوچه رد میشدم که دیدم داخل مسجد جلسه دارین منم خب جایی رو نداشتم گفتم بیام این جا بشینم آروم که شدم برگردم خونه ولی میگفت نمی تونستم دل بکنم از داستان دردناکی که اون آقا تعریف میکرد
میگفت ولی کاش زودتر اومده بودم کاش زودتر امام حسین رو می شناختم ...
خواستم بگم که اره اگه آقا بطلبه که بیای مجلس اش همه چی حله حتی اگه یه دختر مثل خانوم دختر ماجرا باشی :)