مینویسی ، پاک میکنی ..
مینویسی ، پاک میکنی ..
می ... نه !
دیگه دست و دلت یاری نمیکنه ( :
چون خوانندهای نداری که به شوقِ ذوقش بعد از خوندن متن ، یا به هوای فهمیده شدنت ، کلمههای سرگردان ذهن پریشانت رو مرتب و روی کیبورد پیاده کنی .
چون اطمینان داری که این آدمی که اون پشته اهل امروز و فرداست .
میدونی که الان ممکنه گرمترین آدم زندگیت باشه ،
اما فردا همونیه که وقتی بهش پیام میدی ، تنها کاری که میکنه بعد از چند ساعت سین زدنه و دوباره لست سین ریسنتلی ...
اصلا مگه قرار نبود ما آدما دلمون گرم باشه؟! گرم به بودن آدمای زندگیمون ، گرم به اولویت اطرافیان بودنمون ، گرم به دوست داشته شدنمون؟!
پس چرا تو این زندگی هر راهی رو رفتیم آخرش خوردیم به بنبست تنهایی؟!