هم آیة الله بود و هم علامه، اما برای من حاج آقا مصباح بود و هست.‌‌.. 🔸 هفده یا هجده ساله بودم... هم در حوزه و‌ هم در دانشگاه قبول شده بودم و‌ در گیر و دار انتخاب مسیر... 🔸 البته مدت ها قبل تصمیم داشتم به حوزه بروم، اما به قدری بعضی اطرافیان، دوستان و اساتیدم مرا تشویق به دانشگاه می کردند که متحیر شده بودم... 🔸 یک بار شیخ پاریس نشین فعلی همان آقای امجدِ سابق ما، دستم را گرفت و‌ گفت: «تا لیسانس نگیری، اجازه نداری به حوزه بروی!» 🔸 اما به لطف خدا، دلم آرام گرفت و‌ با اطمینان، حوزوی شدم... 🔸 یکی از دلایل آرام شدنم حاج آقا مصباح بود... ✅ رحمت و‌ رضوان خدا بر این مرد که گرچه معصوم نبود اما برای این روزگار هم نبود... و به گواه تاریخ بشریت، هر کس که برای روزگار خودش نباشد و‌ از زمان خودش جلوتر باشد، مظلوم است... 🔸 در آن سنین که نورس بودم، به خیال خام خود، تراوشاتی را (شامل نقد و‌انتقاد و درخواست دعا و ...) نوشتم و از طریق واسطه ای بزرگوار، به حاج آقا رساندم. 🔸 اصلا انتظار پاسخ شنیدن نداشتم... یک جوان نورس کجا و استادی مسلم کجا!؟ 🔸 اما جواب شنیدم: «حاج آقا گفتند حضوری بیاید که شما رو ببینند...!!» 🔸 بعد از مدتی خدمت ایشان رسیدم، نیم ساعت وقت داده بودند... 🔸 هنگام ورودم به اتاق، به احترام یک بچه! تمام قد ایستادند... از سر بچگی، بیست دقیقه!! را خودم حرف زدم🤦‍♂ ✅ این پیر مرد هفتاد ساله، متواضعانه نشست و شنید و تحمل کرد... تحت تأثیر هیبت ایشان بودم اما به قدری ملاطفت داشتند که بی تکلف و راحت حرف زدم... 🔸 شروع به صحبت کردند... بدون حاشیه، مستقیما سر درد و‌ دوای من رفتند... نکات و توصیه هایی کردند... ✅ از جمله گفتند: «این راه حوزه گرچه گمنامی دارد، بی پولی دارد، سختی دارد، بد و بیراه شنیدن دارد، شاید در آن بی نظمی هایی هم باشد ... اما راه درستی است...» 🔸 صحبت های دلنشینش را مسؤول دفترشان قطع کرد که آمد و گفت: «حاج آقا نفر بعدی جناب دکتر ... آمده اند» 🔸 من تشنه و‌ حسرت به دل بلند شدم... و ایشان با احترام کامل منِ بچه را بدرقه کردند و از مهمان جدیدشان، مثل استقبالی که از من داشتند، استقبال کردند... شادی روح حاج آقا صلوات... یاعلی🌹 محمد صالح مشفقی پور 💎 @Moshfeghoun 💐