صداهای در گلو شکسته، دهان‌های دوخته، و خون‌های بر زمین ریخته، روحم مُغاک صاعقه‌های نهفته است، آه آدمی چگونه در این مرکز همیشگیِ انفجار می‌زیَد و ساده خاموش می‌ماند؟