آنجا یک قهوه خانه بود.. اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟ دنیا خراب می‌شد اگر دقایقی آنجا می‌نشستیم و نفری یک استکان چای می‌خوردیم؟! عجله، همیشه عجله... کدام گوری میخواستم بروم؟ «من به بهانه رسیدم به زندگی همیشه زندگی را کشته‌ام.»