هوالشاهد🌷
🌷✍سالروز شهادت فرمانده شهیدم.
سردار سر لشگر پاسدار شهید محمد بروجردی
📗دفتر اول سال شمار زندگانی
۱۳۳۳، ولادت در روستای دره گرگ از توابع بروجرد
۔ ۱۳۴۰، سکونت در تهران.
- ۱۳۴۸، کار در کارگاه خیاطی
- ۱۳۵۲، ازدواج و تشکیل خانواده
- ۱۳۵۲، اعزام به خدمت سربازی.
- ۱۳۵۴، آغاز مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی
- ۱۳۵۶، تشکیل گروه توحیدی صف و انجام عملیات نظامی علیه رژیم پهلوی
- ۱۳۵۶، تولد اولین فرزند به نام حسین
- ۱۳۵۶، ملاقات با امام در نجف اشرف.
- ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت حفاظت از جان امام در ۱۲ بهمن.
- ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت زندان اوین
- ۱۳۵۷، مشارکت در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
- ۱۳۵۷، مسؤولیت پادگان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) (عشرت آباد).
- ۱۳۵۸هجرت به کرمانشاه و راه اندازی ستاد منطقه هفت شامل ( استان های ایلام ، کردستان ، کرمانشاه و همدان) و فرماندهی آن
- ۱۳۵۹، تشکیل سازمان پیش مرگان مسلمان کرد.
- ۱۳۶۱، تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا.
- ۱۳۶۱، بنیانگذاری تیپ ویژه شهدا.
🌷- ۱۳۶۲، شهادت خردادماه
🍀اوائل شهادت ناصر
#کاظمی بود. پهلوی
#بروجردی نشسته بودم و او بدجوری توی فکر بود. از او پرسیدم: «خیلی تو همی! چی شده؟» گفت: «راستش، به خوابی دیدم که بدجوری منو توی فکر برده!» گفتم: «چه خوابی؟»
🍀گفت: «خواب دیدم با ناصر
#کاظمی توی عملیات بودیم و همراه او داخل یه شیار پیش می رفتیم. ناصر جلوتر از من به سرعت توی شیار می دوید، من هم پشت سرش بودم. ناگهان شیار به یه جای بلندی رسید. ناصر با چالاکی هرچه تمام از بلندی رد شد، اما من هرچی تلاش کردم، نتونستم از اونجا بگذرم.
🍀مأيوس ایستاده بودم و توی این فکر بودم که چطور ناصر این قدر با سبکی و آرامی از اونجا رد شد؟ در همین موقع، دیدم ناصر برگشت.
🌸از دیدنش خوشحال شدم. تلاش کردم که دوباره از اون بلندی بگذرم، اما هر بار که می خواستم خودم رو بالا بکشم، لیز می خوردم و می افتادم پایین.
🌸در همین حین، ناگهان ناصر دستش رو به طرفم دراز کرد. دستش رو گرفتم و به سادگی بالا پریدم. از اون بالا، پایین رو نگاه کردم، خیلی ترسناک و تاریک بود.
🌸خدا رو شکر کردم که اون پایین نیستم، احساس سبکی می کردم.»
🌷او در آخر با لبخند گفت: ان شاء الله من هم
#شهید می شم.»
✍راوی برادر منتظری ؛ همرزم شهید
از کتاب میرزا محمد پدر کردستان صفحه ۷ _۸