👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت95
#سارینا
این ویلا هم مثل همون دوتا اتاق داشت.
سمت اتاق رفتم که کاملیا جلوم سبز شد و گفت:
-اون اتاق منه زود تر برش داشتم!
لبخند حرص دراری زدم و گفتم:
- شما منو بیهوش کردید به زور اوردید اتاق هم مال تو باشه؟
کنارش زدم و توی اتاق رفتم و چادرمو اویزون کردم.
روی تخت دراز کشیدم و زود خوابم.
چشم که باز کردم ساعت 1 شب بود.
نشستم سامیار پایین تخت جا پهن کرده بود خوابیده بود.
از تخت پایین اومدم و چادرمو برداشتم سرم کردم.
بیرون زدم صدای خنده های کاملیا ویلا رو پر کرده بود و حسابی با پسرا گرم گرفته بود البته کسی زیاد نمی خندید جز خودش.
با دیدن کامیار اخمامو تو هم کشیدم که گفت:
- اینجور که تو نگاهم می کنی حتما باز می خوای بزنی!خدایی این بار بخوای بزنی می زنمت.
دست بلند کردم بزنم ش که دستمو گرفت و پیچوند.
اییی گفتم و پام لگد محکمی نثارش کردم بدتر دستمو پیچوند که جیغ کشیدم:
- سامیاررررررررر.
در اتاق به شدت وا شد و سامیار شلخته اومد بیرون سریع سمت مون اومد و تا کامیار ولم کرد یه مت محکم زدم تو بینی ش و پشت سامیار قایم شدم.
چشای کامیار گرد شده بود و دستشو به بینی خون الود ش گرفت.
چنان با خشم نگاهم کرد که همچین یه لحضه از کارم پشیمون شدم.
خواست بزنتم که سامیار مانع شد و به زور می خواست سامیار و کنار بزنه:
- من باید این دختره ی پرو برو بزنم ببین بینی مو چیکار کرده باید بزنم ش برو کنار برو کنار من یکی اینو بزنم دلم خنک بشه.
سامیار به زور نشوندش و برگشت سمتم و گفت :
- خوبی؟ چیزیت نشد؟
کامیار با خشم گفت:
- زده تو بینی من به اون می گی خوبی؟
ایشی کردم و گفتم:
- انگار حالا چقدر محکم زدم فقط دستم خورد به بینی ت.
بینی شو نشونم داد و گفت:
- این فقط دستت خورده اره؟ تو انگار من باباتو کشتم اینطور زدی.
خیلی ریلکس گفتم:
- خوبت کردم نوش جونت.
روی مبل نشستم و گفتم:
- اخ دستم درد گرفت که اینو زدم.