👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 این ویلا هم مثل همون دوتا اتاق داشت. سمت اتاق رفتم که کاملیا جلوم سبز شد و گفت: -اون اتاق منه زود تر برش داشتم! لبخند حرص دراری زدم و گفتم: - شما منو بیهوش کردید به زور اوردید اتاق هم مال تو باشه؟ کنارش زدم و توی اتاق رفتم و چادرمو اویزون کردم. روی تخت دراز کشیدم و زود خوابم. چشم که باز کردم ساعت 1 شب بود. نشستم سامیار پایین تخت جا پهن کرده بود خوابیده بود. از تخت پایین اومدم و چادرمو برداشتم سرم کردم. بیرون زدم صدای خنده های کاملیا ویلا رو پر کرده بود و حسابی با پسرا گرم گرفته بود البته کسی زیاد نمی خندید جز خودش. با دیدن کامیار اخمامو تو هم کشیدم که گفت: - اینجور که تو نگاهم می کنی حتما باز می خوای بزنی!خدایی این بار بخوای بزنی می زنمت. دست بلند کردم بزنم ش که دستمو گرفت و پیچوند. اییی گفتم و پام لگد محکمی نثارش کردم بدتر دستمو پیچوند که جیغ کشیدم: - سامیاررررررررر. در اتاق به شدت وا شد و سامیار شلخته اومد بیرون سریع سمت مون اومد و تا کامیار ولم کرد یه مت محکم زدم تو بینی ش و پشت سامیار قایم شدم. چشای کامیار گرد شده بود و دستشو به بینی خون الود ش گرفت. چنان با خشم نگاهم کرد که همچین یه لحضه از کارم پشیمون شدم. خواست بزنتم که سامیار مانع شد و به زور می خواست سامیار و کنار بزنه: - من باید این دختره ی پرو برو بزنم ببین بینی مو چیکار کرده باید بزنم ش برو کنار برو کنار من یکی اینو بزنم دلم خنک بشه. سامیار به زور نشوندش و برگشت سمتم و گفت : - خوبی؟ چیزیت نشد؟ کامیار با خشم گفت: - زده تو بینی من به اون می گی خوبی؟ ایشی کردم و گفتم: - انگار حالا چقدر محکم زدم فقط دستم خورد به بینی ت. بینی شو نشونم داد و گفت: - این فقط دستت خورده اره؟ تو انگار من باباتو کشتم اینطور زدی. خیلی ریلکس گفتم: - خوبت کردم نوش جونت. روی مبل نشستم و گفتم: - اخ دستم درد گرفت که اینو زدم.