📎
#شهـــدایکتاب
✏️یک سرباز سادهام
روزی که عبدالمهدی به
خــواستگاریاش مــیآید، مـرضیه
هـمان کـسی را مـیبیند کـه در آن
خـواب شهیدعلمدار به او نشان داده
بـود. الـبته این ارادت تنها منحصر
بـه او نـبود. در هـمان جلسهی اول
صـحبت بـا شـهید کـاظمی مـتوجه
مـیشود کـه عـبدالمهدی نیز همین
چـندروز پـیش خانهی شهید علمدار
بـوده و بـا بـچههای بـسیجشان به
دیــدار مــادر شــهید رفـته اسـت.
گـفتههایش بـه آنجـا مـیرسد که
عــبدالمهدی روز خـواستگاری بـه او
مـیگوید: «مـن یـک سرباز سادهام.
دوسـت دارم همسرم هم ساده باشد
و سـاده زنـدگی کند و انتظار و توقع
بــیجایی از مــن نــداشته بـاشد.»
مـرضیه هـم در جـوابش مـیگوید:
«مـــن ایـــمان تــو و تــقوایت را
مـیخواهم. همینها کافی هستند.
مـال دنـیا بـرای مـن هـیچ اسـت!
خیالتان راحت باشد.»
🌐
https://eitaa.com/joinchat/2386886772C9034807562
✅
@NDE_IR