هخامنشی سرنگون شد) ، سرمست از پیروزیهائی است که در ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان بدست آورده ، او به من گفت ، من با یک پا هند را فتح کردم و تردید ندارم اگر با دو پا حرکت کنم ، دنیا را فتح خواهم کرد ، او با اینکه با امپراتوری عثمانی که دشمن ماست سرِ ناسازگاری دارد اما به کشور ما هم (روسیه) نظر خوبی ندارد و می گوید همه بیگانگان ، سر و ته ، یک کرباسند*
*هیچ اطمینانی به این کوه آتشفشان نیست ، چه بسا یک روز هم بر سرِ ما آتش ببارد ، ضمنا او بسیار تندخو و کم حوصله شده و اطرافیانش از رفتن به نزد او بشدت واهمه و ترس دارند و همگان می دانند در صورت نزدیک شدن به او ، جانشان در کف دستشان است*
نادر پس از توقف کوتاهی در قفقاز (شامل کشورهای آذربایجان ، ارمنستان ، گرجستان کنونی که هزاران سال بخش جدائی ناپذیر ایران بوده) ، بسوی شمالی ترین بخش قفقاز یعنی داغستان لشگر کشید (داغستان در حاضر حاضر تحت سلطه روسهاست) ، آتش کینه نادر از مرگ برادر ، هنوز در دلش زبانه می کشید ، وی هنگامیکه به داغستان رسید از سرداران خود خواست او را به میدان جنگی که برادرش در آنجا کشته شده بود ببرند ، نادر پس از رسیدن به آنجا در اقدامی بی سابقه دستور داد شماری از لزگیان را که در جنگل های آن نواحی سکونت داشتند را دستگیر ، و همه را گردن بزنند ، سرداران نادر و حتی دشمنان نادر ، همگی در شگفت و بهت و حیرت فرو رفته بودند که چگونه می شود مردی که با جوانمردی و بزرگواری ، هر دشمنی را پس از شکست و تسلیم می بخشید اکنون با گروهی از لزگیان بیگناه ، که هیچ نقشی در کشتن برادرش نداشتند اینگونه رفتار می کند
طبیب مخصوص نادر مردی هندی بنام علوی بود ، او با دیدن چنین وضعی به بهانه رفتن به حج ، از نادر اجازه خروج گرفت و دیگر به ایران بازنگشت
در این گیر و دار به نادر خبر دادند دسته ای از قبایل قراچه داغی در داغستان ، در بخش جنگلی آن منطقه به نیروهای دولتی ایران شبیخون زده و مقادیر زیادی از ساز و برگ سپاه ایران را به یغما و تاراج برده اند ، نادر که از لحاظ روحی در حال نزدیک شدن به مرز جنون بود دستور داد تمامی نگهبانان آن منطقه که به زَعم و تصور او در انجام وظیفه کوتاهی کرده بودند مجازات و اعدام شوند ، سپس در جلسه ای که با فرماندهان خود برگزار کرد سوگند خورد تا همه یاغیان و سرکشان داغستانی را سر به نیست نکند خاک قفقاز و داغستان را ترک نخواهد کرد ، سرداران نادر با افسوس تمام مشاهده می کردند وضعیت روحی فرمانده دلاورشان تحمل ناپذیر شده و به ببری زخمی و خطرناک و غیر قابل پیش بینی مبدل شده است ، هیچکس حتی جرات ارائه هیچ پیشنهاد و راهکاری به وی را نداشت
روز بعد نادر در آن سرمای طاقت فرسا و جانسوز منطقه ، دستور پیشروی صادر کرد ، در این اثناء باران سیل آسا و پس از آن بوران برف ، پیشروی نیروهای ایران را مختل کرد طوریکه سپاه ایران حتی نتوانست یک کیلومتر هم پیشروی نماید ، نادر بناچار به دربند بازگشت و از روس ها که در دریای خزر دارای ناوگان کشتیرانی تجاری مجهزی بودند درخواست اجاره کشتی نمود تا از طریق دریا به داغستان بتازد
نماینده روس ها بنام گالوشکین مجددا نزد نادر آمد و گفت ، *ملکه الیزابت پترونا* بهترین سلامها را فرستاده و انتظار دارد دو کشور در کنار هم با صلح و دوستی زندگی کنند ، نادر مجددا درخواست خود را با گالوشکین در میان نهاد ، گالوشگین در ظاهر زیرکانه اطاعت کرد و نامه ای به امپراتریس روس فرستاد و نوشت
*تحویل کشتی به نادر اصلا به صلاح نیست ، زیرا چه بسا او ، آن ها را پس ندهد و با همین کشتی ها اقدام به سازمان دادن یک نیروی دریائی قوی در دریای مازندران نماید (در آن روزها قسمت اعظم دریاچه پهناور خزر از شرق و جنوب و غرب کاملا در اختیار ایران بود) ، به نظر من ، باید با این مرد قدرتمند که دارای اعتماد به نفسی بی مانند است با احتیاط کامل و هوشیاری رفتار نمائیم*
توقف نادر در داغستان ، تا پایان زمستان به درازا انجامید ، تاخیر در گوشمالی قراچه داغی ها و ندادن کشتی از سوی روس ها و کمبود آذوقه سپاه و علوفه اسبان و از همه بدتر ، پیدا نشدن سرنخ توطئه قتل خودش و سوء ظن کشنده و نفس گیر به عزیزترین پسرش که در خلق و خو و ورزیدگی اندام و دلاوری ، دست کمی از خود او نداشت ، همه و همه دست بدست هم داده بود و روزگار سختی را برای او رقم زده بود و از لحاظ روحی در وضعیتی بحرانی قرار داشت
فصل بهار فرا رسید ، نادر با تحمل دشواریهای فراوان و گذر از باتلاقها و رودهای خروشان و کوههای سر به فلک کشیده و دره های عمیق ، خود را به منطقه نبرد رسانید و در سه حمله پی در پی به شورشیان تاخت ، لزگی ها که از کشتار یکصد نفر از هموطنان خود بدست نادر خشمگین بودند با وجود تلفات سنگین باز هم دلیرانه مقاومت می کردند ، در
سومین مرحله نبرد ، لزگی ها که از شکست خود مطمئن شده بودند جلسه ای ترتیب دادند و قرار گذاشتند یک گروه