دل بلرزید و بگفت تو نمیدانی چه مقدس نگهی بود، نگاه گل من
به خدا در پس جادوی نگاهش همه ی زندگیم معنا شد.
من در آن مردمک چشم سیاهش باغ زیبای بهشت را دیدم
دل چنان وصف گل صورت زیبای تو کرد که در آن دم، بیخود از خود شدم و شوق وصالت به دل من بنشست
از خدا خواستم آن دم که به جز من به کسی دل تو نبندی راز این عشق به دل گفتم و او خندان گفت من در این راه بسیار خون خواهم خورد...
#ارسالی_شما 🌱