بسم الله الرحمن الرحیم
عروسکم مال شما...
دیشب جاتون خالی ، خونوادگی رفتیم حرم . نرگس توی بغل من بود ؛ احمدم دستشو داده بود به مادرش . نرگس تفنگ کوچولوشو که خیلی دوسش داره با خودش آورده بود . توی راه چند بار خواستم یه جوری تفنگو از دستش بگیرم اما مقاومت کرد . همچین که از توی خیابون گنبد طلایی پیدا شد نرگس بدون این که کسی بهش بگه خم شد و سلام داد . به حرم که رسیدیم نرگس از من جدا نشد . با خودم بردمش طرف ضریح . مهر و زیارتنامه برداشتم . اونم خواست .یکی هم برای اون برداشتم . زیارتنامَه م که تموم شد بردمش که ضریحو بوس کنه . به ضریح که چسبیدیم دیدم داره به دست آقاهایی که پول توی ضریح میندازن نگاه می کنه . بعد دیدم داره سعی می کنه تفنگشو بندازه توی ضریح . نمی دونم کی محبت خانومو این جوری توی دل این بچه گذاشته بود که با یه عشقی می خواست تفنگشو که همه ی تعلقش بود بده برای حضرت .
یه نگاه به عروسک گلم انداختم و بوسیدمش ؛ یه نگاهم به ضریح . گفتم خانوم ! حالا که نرگس تفنگشو داد برای شما منم این عروسکمو می دم که برای خودتون باشه . خواهش می کنم قبول کنید ... .
__________________
از یادداشت های سال ۱۳۸۸
نقش فرزندان در تربیت پدر و مادر
@NaghsheFarzandan