💠 مِستِر وایت 🔰 یکی از دوستان محمدحسن دندانپزشکی بود که اهل گویان نبود، اقامتش با مشکل مواجه شده بود و نمی‌توانست کار بکند و حدود یک سال بیکار بود سه تا بچه هم داشت، محمدحسن خیلی کمکش می‌کرد. 👨‍👩‍👧‍👦 می‌گفت بچه‌دار است و درآمدی ندارد. بچه‌هایش خیلی محمدحسن را دوست داشتند، همیشه دست‌پر می‌رفت خانه‌شان و لباس سفید بلندی می‌پوشید صدایش می‌زدند: «مستر وایت.» 🤲 دکتر خیلی به تنگ آمده بود، آمد کالج و گفت زندگی‌اش خیلی سخت شده. محمدحسن دعوتش کرد برای دعای کمیل. قبل از دعا برایش با دلی شکسته حدیث کساء خواند و خیلی دعایش کرد.  📜 سه روز بعد دعوت‌نامه‌ای از یک بیمارستان در جزایر اطراف برایش آمد که هم کار و هم اقامتش را تضمین کرده بود.  💎 خودش و همسرش آمدند و گفتند می‌خواهند شیعه شوند. وقتی می‌رفتند خانمش حجاب کامل داشت و رفت. ✍ راوی: همسر شهید محمدحسن ابراهیمی 📎 منبع: سایت شهود @Naghshe_rah313