♦️ خسته شدند... 💎(... قبل از انقلاب بود که) باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. 18 توالت بود که هر نوبت 4 نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت:« اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» 20 روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 📍شهید عبدالحسین برونسی 📚کتاب بوستان حجاب صفحه 46 و 47 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313