✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱 🌿 من و بچه ها مرتب برای شرکت در دعای کمیل و زیارت عاشورا به قطعه شهدا می‌رفتیم. زینب که علاقه‌ی زیادی به شهدا داشت، هر بار که برای تشییع آنها به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت، مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. زینب هفت تا میوه‌ی کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. هنوز در محله‌ی دستگرد بودیم که یک روز همراه زینب برای زیارت به تکه‌ی شهدا رفتیم. زینب مرا سر قبر زهره نبیانیان، یکی از شهدای انقلاب، برد و گفت "مامان، نگاه کن، فقط مرد ها شهید نمی‌شوند، زن ها هم شهید می‌شوند." زینب همیشه ساعت ها سر قبر زهره نبیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. ماه آخری که در محله‌ی دستگرد بودیم، مینا و مهری همراه مهران به اصفهان آمدند. دختر ها اول راضی به آمدن نمی‌شدند؛ می‌ترسیدند برادرشان نقشه‌ای برای خارج کردن آنها از آبادان داشته باشند. اما مهران که قول داد آنها را به آبادان بر می‌گرداند، دخترها قبول کردند و آمدند. همزمان با آمدن بچه ها، بابای مهران هم از ماهشهر به اصفهان آمد. او تصمیم داشت خانه‌ای در اصفهان بخرد. بابای مهران گفت "شرکت نفت برای خرید خانه وام می‌دهد. باید بگر‌دیم و یک خانه پیدا کنیم."بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد. تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته‌ی شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند.مینا و مهری همراه با پدرشان به شاهین شهر رفتند، ولی محیط غیر مذهبی آنجا را دیدند، با خرید خانه در آنجا مخالفت کردند. شاهین شهر در ۲۰ کیلومتری اصفهان است. محیط شاهین شهر مذهبی نبود و ارمنی های زیادی هم آنجا زندگی می‌کردند. دخترها توی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری می‌کردند. جعفر به خاطر همکار های شرکت نفت و هم‌شهری های جنوبی، تمایل به خرید خانه در شاهین شهر داشت. مخالفت بچه ها تأثیری در تصمیم گیری بابای مهران نداشت. آنها هم بعد از تمام شدن مرخصی‌شان به آبادان برگشتند. من و جعفر هم چند روزی برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم و مادرم پیش بچه ها بود. بعد از برگشتن از تهران، بابای بچه ها خیلی سریع یک خانه‌ی ۲۰۰ متری در خیابان سعدی، فرعی۷ خرید و ما از محله‌ی دستگرد اصفهان به شاهین شهر اثاث کشی کردیم... ✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱