شبی که رفتیم دیدار مادر شهید🥺☺️
حال و هوای همه عجیب غریب بود..
خودم که اصن هیچی...
یادمه اولین بار بود میدیدم مادر شهید رو توی نگاه اول گفتم چقد جوان هستن بهشون نمیخوره پسر بزرگ داشته باشن چه برسه مادر شهید باشن
یک چهره گرم و دوست داشتنی و مهربون
یادمه آخرش که میخواستیم بریم
به خاطر اتفاقی که واسه دوستم افتاد نتونستیم بریم پیششون
دم در که رسیدن دیدم نه اینجوری نمیشه باید برم پیششون
انقد هول شده بودم یادم نمیومد فامیلیشون چی بود
بهشون گفتم خانم علی وردی
برگشتن
حالشون مساعد نبود به قصد دست دادن رفتم جلو
گفتم سلام
هنوز جوابم رو نداده بودن که
دیدم بغلم کردن:)))
هیچوقت همچین حسی نداشتم
چه شبی شد اون شد
صبحش که دوستم بهم زنگ زد حرم امام رضا بودم
بهش گفتم به مادر شهید بگه:خیلی بغلشون حال داد..🥺