🌸🍃🌸🍃
🍃
💠داستانی از نهج البلاغه
💠فرار از عدالت👇
🔹🔹نـجاشی شاعر نامی عراق بود و از زمره مردان سرشناس و بزرگان کوفه بشمار می آمد. وی در جنگ صفین به طرفداری امیر مؤمنان علی علیه السلام علاوه بر اینکه اشعار شاعران شام را پاسخ می داد عملا نیز با آنـها به نبرد پرداخت و از این لحاظ خدمات شایانی انجام داد.
با این وصف وی مردی شاعر پیشه بود و چنانکه می دانیم بعضی از شعرا دائماً در خیالات شاعرانه غوطه ورند و جز مدح و ذم این و آن و تغزلات کاری ندارند.
در هـمان روز اول مـاه رمضان نجاشی با آن سابقه و این رسم و خوی سواره از در خانه ی «ابوسماک اسدی» که مردی عیاش و هوس باز بود می گذشت و دید که ابو سماک جلو خانه اش نشسته است.
ابوسماک: ها نـجاشی! آهـنگ کجا داری؟
نجاشی: می خواهم به کناسه بروم. ابو سماک: کمی صبر کن و گوش بمن ده! سپس خود را به نجاشی رسانید و آهسته گفت: از سر شب گوسفند فربهی را در تنور گذاشته ام و هم اکنون کاملا پخـته و از هـر جهت آماده است!
نجاشی: ای وای!گوسفند پخته آنهم در روزه ماه رمضان؟
آری اجرای عـدالت و دسـتور الهـی بـرای اهـل مـعصیت سنگین است و تنها مردم خدا شناس آن را تحمل می کنند.
ابو سماک این حرف های بی معنی را کنار بگذار و از این مقوله با من سخن مگو! دنیا دمی است و دم هم غنیمت است.
سـخنان ابـوسـماک خوشگذران چنان در روح نجاشی تـأثیر بـخشید کـه تکانی خورد و سپس پرسید:بسیار خوب! تنها همین گوسفند بریان است؟!ا بوسماک: نه! شرابی تهیه دیدهام و بتو خواهم داد که روح را بر سـر نـشاط مـی آورد و مانند خون در رگ ها جریان می یابد و انسان را به هیجان آورده غـذا را در کـام گوارا می سازد و چندان لذت بخش است که بی اختیار لب به شعر گفتن می گشائی!!
با ادای این سخنان؛ نجاشی سخت تحریک شد و روح هوس پرورش بـه قدری هـیجان پیـدا کرد که نتوانست بیش از این درنگ کند و همان دم از اسب پیـاده شد و به اتفاق ابوسماک به درون خانه وی رفت!
ابوسماک که همدم خوبی به تورش خورده بود فی الفور سـفره را گـسترد کـباب بره؛ شراب کهنه؛ صاحب خانهء ی عیاش و هوسباز، مهمان شاعر دمساز و خـانه ی خـلوت،از هر حیث بساط خوشگذرانی فراهم بود.
ابوسماک و نجاشی در آن محل خلوت دور از چشم شحنه های شهر و غافل از کـیفر فـردا و نـافرمانی خدا آن هم در ماه رمضان، نخست شکمی از عزا در آوردند و سپس برای ایـنکه تـنور شـکم را همچنان گرم نگاهدارند پی د رپی جام های شراب را یکی پس از دیگری خالی کردند و لحظه ای بعد مست و لا یـعقل بـه گوشهای افـتادند.
طرف عصر حال آنها به کلی تغییر کرد و به رقص و آواز خوانی و حرکات بی رویه پرداختند سر و صـدای آنـها از حریم آن خانه خلوت گذشت و به گوش همسایگان رسیده کار برسوائی کشید و بالاخره آن راز نهفته فـاش گـردید.یـکی از همسایگان که از این عمل زشت آن هم در ماه رمضان و محیط مسلمانان و مرکز حکومت امیر مـؤمنان (علیه السلام) سـخت به هیجان آمده بود، میگساری آنها را به اطلاع امیر مؤمنان علیه السلام رسانید.
حـضرت چـنان بـرآشفت که فوراً جمعی را برای جلب آنها به طرف خانه ابوسماک فرستاد. فرستادگان حضرت خانه را احـاطه کـردند در آن میان ابوسماک گریخت ولی نجاشی دستگیر شد.
هنگامی که نجاشی را خدمت حضرت آوردنـد شـب بـود؛ حضرت دستور داد او را حبس کردند و صبح فردا امر فرمود هشتاد تازیانه که حد شرابخواران است بر بـدن او نـواختند و سـپس بیست ضربه دیگر نیز بر آن افزودند.
نجاشی با آن حالت فریاد زد یـا امـیر المؤمنین! هشتاد تازیانه حد شرابخواری بود بیست تازیانه دیگر برای چه؟ فرمود این بیست تازیانه بخاطر این است کـه ایـن عمل زشت را در ماه مبارک رمضان مرتکب شدهای و احترام ماه خدا را نگاه نـداشتی!
نـجاشی از مردم یمن بود؛ یمنی ها در دوستی امیر مـؤمنان عـلی عـلیه السلام مشهور بودند به طوری که بسیاری از بـزرگان اصـحاب و سران لشکر حضرت از قبائل یمن بودند که در کوفه سکونت داشتند.
نجاشی مرد گمنامی نـبود؛ سـرشناس بود؛ فامیل داشت، قبیله و عـشیره دار بـود؛ قبیله او قـبل از ایـن مـاجرا وجود شاعر توانای خود را بسیار مـغتنم و مـحترم می داشتند.
موضوع شلاق خوردن نجاشی شاعر و زبان گویای آنان آن هم در ملاء عـام بـرای آنها بسیار گران تمام شد و بـزرگان آنان سخت برآشفتند. یـکی از آنـها به نام طارق بن عبد الله نـهدی که در میان قبیله نجاشی از همه کس به وی نزدیک تر بود؛ به خدمت علی (علیه السلام) شرفیاب شـد و عـرض کرد: یا امیر المؤمنین! ما مـردم یـمن از دوسـتان و شیعیان با سـابقه و مـتحد شما هستیم و تاکـنون بـه دوستی و علاقمندی شما مفتخر بوده ایم، و از این رو انتظار نداشتیم که شما و مردمی را که از دوستی حضرتت سـر باز مـی زنند و گاه