‌و بیگاه طریق نافرمانی پیش می‌ گیرند؛ بـا یـک‌ چشم بـنگری! ولی امـروز دیـدیم که شما میان مـا و مخالفین خود فرق نگذاشتی و سابقه دوستی‌ و تشیع ما را نادیده‌ گرفتی‌ و نجاشی مرد نامی قبیله مـا را در زیـر ضربات شلاق پیش روی دوست‌ و دشمن خـوار کـردی! و آبـرو و حـیثیت مـا را به خطر انداختی و بـیم آن داریـم که راهی را در‌ پیش‌‌ گیریم که سرانجام آن آتش دوزخ باشد! نـجاشی شاعرنامی عراق بود و از زمره مردان سرشناس و بزرگان کوفه بشمار می آمد. وی در جنگ صفین به طرفداری امیر مؤمنان علی علیه السلام علاوه بر اینکه‌ اشعار شاعران شام را پاسخ می داد عملا نیز با آنـها به نبرد پرداخت و از این لحاظ خدمات شایانی انجام داد. امیر مؤمنان (علیه السلام) با همان شهامت مخصوص به خود در پاسـخ وی فـرمود: ای بـرادر نهدی! و انها لکبیرة‌ الاعلی‌ الخاشعین: آری اجرای عـدالت و دسـتور‌ الهـی‌ بـرای اهـل مـعصیت‌ سنگین است و تنها مردم خدا شناس آن را تحمل می ‌کنند. مگر من چه کردم؟ نجاشی مردی است که به خود جرأت داده و مرتکب گناه شده‌ و من‌ هم‌ طبق دستور خدا حد‌ آن‌ عـمل را که کفاره ی گناه اوست بر وی جاری ساختم خداوند می فرماید: و لا یجر منکم شنآن قوم علی ان تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی: کدورت و بغض طایفه ‌ای، شما را از‌ تحمل‌ عدالت باز ندارد عدالت پیشه کـنید کـه به تقوی‌ نزدیک تر است. طارق در برابر منطق محکم و عدالت‌ پرور حضرت جواب نداشت و نتوانست درنگ کند خشمگین از نزد حضرت بیرون رفت، در بین‌ راه‌ به مالک اشتر‌ که از مردان برگزیده ی روزگار و سران لشـکر حـضرت بود، و خود از قبیله طارق و نجاشی به شمار می ‌آمد برخورد‌ کرد. مالک پرسید: ای طارق! آیا تو به امیر المؤمنین گفتی دل های‌ ما‌ را‌ از محبت خود تهی سـاختی‌ و امـور ما را با شلاق زدن نجاشی درهـم فـرو ریختی؟ گفت:آری! مالک گفت‌: ‌‌به خدا‌ قسم این طور نیست که گفته‌ ای. دل های ما آماده ی پذیرش محبت اوست‌ امور ما‌ بسته‌ به میل‌ و فرمان حضرتش می‌ باشد! طارق از این سـخن در خـشم شد و گفت: ای مالک عـن قریب خـواهی‌ دید چنین نیست که می گوئی. چون شب فرا رسید طارق و نجاشی شهر کوفه‌ و مقر حکومت علی علیه‌ السلام‌ را به خاطر اجرای‌ حق و عدالت ترک گفته در شام به معاویة بن ابی سفیان کـه پنـاهگاه مجرمین و خائنین بود پیوستند. پیش خدمت معاویه ورود آنها را به وی خبر داد. در آن موقع رؤسا و اعیان‌ شام در مجلس‌ معاویه حضور داشتند. معاویه طبق معمول با چرب ‌زبانی آنها را احترام زیاد پذیرفت و خوش‌ آمد گفت و ضـمن سـخنانش به امیر مـؤمنان توهین کرد. طارق که در حقیقت از عدل‌ علی‌ گریخته و فعلاً به دربار معاویه روی آورده بود نتوانست آن سخنان را بشنود به همین جـهت برخاست و در حالی که‌ تکیه به شمشیر خود داده بود گفت: ای معاویه سخنان من تـو را خـشمگین‌ نـسازد‌ ما از نزد امام‌ پرهیزکار عادلی آمده ‌ایم و کسی را ترک گفته ‌ایم که گروهی از بهترین و پاکیزه ‌ترین اصحاب‌ رسول خدا پیرامون او را گـرفته ‌اند؛‌ ‌مـردانی که همواره سعی در هدایت خلق‌ و بزرگداشت‌ دین‌ خدا دارند و جز دستورات دینی چـیزی نـمی ‌شناسند و بـه امور دنیوی توجهی ندارند و همه گونه‌ خوبی‌ ها در میان آنهاست، نه پیمانی شکسته و نه به کسی ظلم کـرده‌ اند هرکس از آنها روی‌ برتافته‌‌ به واسطه ی‌ تلخی حق و دنیا پرستی بوده‌ است‌!.ای‌ مـعاویه! هرچند امروز من از عـلی کـناره گرفته و به اینجا رو آورده‌ ام، ولی این را بدان‌ که نمی‌ توانم آنچه را درباره ی علی‌ گفتی‌ نادیده‌ بگیرم و لب فرو بندم؛ سخنان طارق بر معاویه‌‌ بسیار‌ گران آمد و او را بر سر خشم آورد ولی باز خونسردی را از دست نداد و گفت: مـن از آنچه‌ گفتم‌ قصدی‌ نداشتم و بی ‌اختیار بر زبانم جاری شد! وقتی مجلس بهم خورد‌ و مجلسیان بیرون آمدند دو نفر از اعیان شام طارق را سخت سرزنش‌ کردند و گفتند: این چه حرفی بود‌ که‌ به معاویه‌ گفتی؟ طـارق گـفت به خدا قسم هنگامی که معاویه علی را که در‌ امر‌ دنیا و آخرت از وی بهتر است‌ بدان گونه یاد کرد چنان بر من گران آمد که اگر‌ زمین‌ می‌ شکافت‌ و مرا در کام خود فرو می‌ برد خـوش تر داشـتم که زنده باشم و آن‌ سخنان‌ را‌ از وی بشنوم‌. (شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید طبع بیروت صفحه 478) 🔶 @Nahj_Et