داستان غدیر / قسمت دوم:
♻️ایام حج نزدیک بود ، پیامبر(ص) به رؤسای قبائل نامه نوشتند و آن ها را دعوت کردند که امسال تا آنجایی که می توانید خود و افراد قبیله تان به زیارت خانه خدا بیایید. بی سابقه بود که پیامبر(ص) یک چنین دعوت عمومی داشته باشند .
🌱 با تأکید ایشان، هزاران نفر آماده شدند و از راههای مختلف خودرا به مکه رساندند ، آن سال جمعیت حجاج به یک نقطه اوج رسید، خود پیامبر(ص) هم به حج رفتند و مراسمی پر رونق برگزار شد، حجاج آن سال شاد و سرخوش بودند که پیامبر رحمت(ص) در میان آنهاست، خیلی ها که در شهرهای دور دست بودند و به علت سختی مسافرت تا آنروز پیامبر عزیز خودشان را ندیده بودند در مکه یا منی و عرفات با اشک و لبخند به دیدار ایشان می آمدند، که مناظر زیبایی شکل می گرفت و کاش تاریخ نگارانی بودند که این لحظه هارا با همه ریزه کاریش ثبت می کردند.
🌀افراد مطلع حدس می زدند پیامبر(ص) در سخنرانی که برای حاجیان خواهند داشت جانشین خودرا معرفی خواهند کرد.
💥پیامبر صلی الله علیه و آله همه لحظه ها را می سنجیدند ، راستی چه زمانی برای معرفی جانشین مناسب تر است؟ اشتیاق داشتند که با معرفی جانشین ، وظیفه خودرا انجام دهند.
🌀 ماجرا از این قرار بود که از عالم غیب به پیامبر(ص) گفته بودند در فرصت مناسب، جانشین خودرا به مردم معرفی کن چون تا دو سه ماه دیگر دنیا را ترک گفته ، نزد خدا شرفیاب می شوی.
⛳️پیامبر(ص) بسیار حس قشنگی داشتند که اگر جانشین مستقر شود کار روی روال و نظم می افتد.
🌸🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌸