خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ای تا کند تماشایم برای خلوت خود دوست، دوست می‌خواهم در این هزاره غم چاره اوست می‌خواهم که خمره خمره ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم می‌آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌نگرم خویش را نظاره کنم به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه باء را و گفت بسم‌الله به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌حد فراتری ننوشت به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌کم زبان گرفت از او به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی خوشا به حال من آری که تو برای منی به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه علی شدن است بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره کائنات ساحل شد خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد نیافرید خدا چیز دیگری گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آنچه خلق شد از ما بقیه آن گل شد ✍ سید حمیدرضا برقعه ای @nahjolbalagheeiha