💚
💚💕
💚💕💚
💚💕💚💕
💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕
💚💕💚💕💚💕💚
💚💕💚💕💚💕💚💕💚
#خدای_مهربان_من❤️
✍نویسنده
#لواسانی(حبیب الله)
#قسمت_۲۵
به خودم گفتم حتما بابام زن و بچههاش رو آورده اینجا، زنگ در خونه رو زدم آقایی از پشت آیفون گفت
کیه؟
از شنیدن صدای مرد غریبه با تعجب گفتم
ببخشید اینجا خونه منه شما کی هستید چرا اومدید خونه من؟
_خانم ما اینجا رو اجاره کردیم.
نمیفهمیدم چی میگه خونه منو اجاره کردن یعنی چی!؟
دوباره زنگ زدم همون آقا آیفون رو برداشت
_بفرمایید
_آقا اینجا خونه منه شما خونه رو از کی اجاره کردید؟
_سه روز پیش از آقای اصلانی.
از این کار بابام داشتم شاخ در میآوردم خونه منو داده اجاره، حالا من باید چیکار کنم! کجا باید برم! مات و مبهوت ایستاده بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم که یه دفعه ملیحه خانم در خونه ش رو باز کرد رو به من آهی کشید
آخِی ، سحر جان خوب شدی؟
نوچی کردو سرش رو به تاسف تکون داد.
_بابات خونه رو اجاره داد
من به خاطر تو بهش اعتراض کردم ولی به تندی به من گفت: به شما ربطی نداره.
بیا خونه ما. تو هم مثل دختر خودم میمونی
_مات زده فقط بهش خیره شدم، اومد جلو دستم رو گرفت
_عزیزم بیا بریم خونه ما خدا بزرگه.
با شرایط پیش اومده چاره ای جز این نداشتم. وارد خونه ملیحه خانم شدم، چشمم افتاد به پسر بیتربیت هیزش. تا من رو دید لبخند شیطانی زد و با لحنی حال به هم زن گفت:
سلام سحر خانم خوش اومدی .
ملیحه خانم با دستش مبل رو نشون داد
_ بشین سحر جان ، سهیلم مثل برادر خودت بدون.
جواب سلام سهیل رو ندادم و با فاصله یک مبل ازش نشستم. ملیحه خانم رفت توی آشپزخونه پسرش بلند شد اومد نزدیک من و آروم گفت:
بد خُلقی نکن بمون همین جا بهت بد نمیگذره
همین طوری که سرم پایین بود جواب دادم...
#جمعه_ها_و_ایام_تعطیل_پارت_نداریم
سلام
عزیزانی که تمایل دارند رمان رو زودتر بخونن میتونن با پرداخت ۴۰ هزارتومان این رمان رو با ۲۱۵ پارت جلوتر بخونن😍
در ضمن در کانال وی ای پی با قول صد درصد روزی ۵ پارت گذاشته می شود
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید تا لینک کانال وی آی پی را دریافت کنید 🌹👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام ⛔️
💚💕💚💕💚💕💚💕💚