رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 #خدای‌_مهربان‌_من❤️ ✍نویسنده#لواسانی(حبیب الله) #قسمت
💚 💚💕 💚💕💚 💚💕💚💕 💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕 💚💕💚💕💚💕💚 💚💕💚💕💚💕💚💕💚 ❤️ ✍نویسنده(حبیب الله) هر چقدر که اینها بیشتر با هم آشنا بشن و همدیگرو ببینن محبتشون بیشتر به دل هم می‌افته مخصوصاً سوسن که یه دختز احساسی هم هست خیلی ممنون ازت مرضیه جان تو همیشه به داد من رسیدی و می‌رسی _خواهش میکنم من تو رو مثل خواهر خودم میدونم ببخشید سحر جان از صدات معلومه که انگار فشارت افتاده سوسن رو صدا کن یه آب قند بهت بده حالت جا بیاد خدا رو هم شکر کن که زود فهمیدی می‌دونی اگه بعد از عقد متوجه میشدی، سوسن چه آسیب روحی میدید _آره درست میگی همین الانشم انقدر دلباخته این پسره شده که نمی‌دونم چه جوری بهش بگم. مرضیه تو چه جوری متوجه شدی که عرفان زن داره _دیروز ما خونه زن عموم بودیم موقع خداحافظی که اومدیم بیرون یه ماشین پرشیا نگه داشت یه پسری شبیه همون عکسی که تو بهم نشون دادی گفتی خواستگار سوسن هست از ماشین پیاده شد و زنگ خونه رو به رویی رو زد، از زن عموم سوال کردم این آقا رو می‌شناسی گفت آره الان یک سالی هست که با شهلا ازدواج کرده اتفاقاً این زنه از خودش بزرگتره و از همسر قبلیشم یه بچه داره اول به خودم گفتم شاید شبیه به عرفان باشه ولی وقتی برگه‌های تبلیغاتی رستوران پرهام رو جلوی ماشین دیدم یادم اومد بهم گفتی که خواستگار سوسن ، پخش غذا به نام پرهام داره دیگه مطمئن شدم که خودشه. حالا به علی آقا بگو، بزار خودش پرس و جو کنه ببینه من درست میگم یا نه _باشه عزیزم بیاد حتما بهش میگم بازم خیلی خیلی ازت تشکر میکنم که بهم گفتی _خواهش میکنم وظیفم بود کاری نداری سحر جان _نه عزیزم بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کرد... کپی حرام⛔️ جمعه ها و روزهای تعطیل داستان نداریم🌷 💚💕💚💕💚💕💚💕💚