●- - - - - - -<🔗🤍>- - - - - - -●
#ناروین#پارتِسیصدوچهلوچهار
خب راست هم میگفت این آرام بودن و منطقی برخورد کردن حتی برای خودم نیز عجیب بود اما نمیتوانستم به سیاوش بگویم مرا شکنجه کند چون باور نمیکنم او آرام باشد.
- حالا یه بار هم شانس به من رو کرده چشم نداری ببینیها
نگاهی به صورتم کرد و لبخندی عمیق و زیبا روی لبانش شکل گرفت دربِ اتاقی که برای من بود را باز کردم و قبل از ورود خودم منتظر ایستادم تا ساناز داخل برود.
بعد از او داخل شدم و درب اتاق را بستم با اینکه ميکروفن و دوربین در این اتاق بود اما باز هم نسبت به جاهای دیگر خانه احساس بهتری داشتم.
- به خاطر من خطر کردی واقعاً ازت ممنونم
روی تخت نشستم و موهایم را به پشت گوشم فرستادم و گفتم:
- اون که کاری بهم نداشت پس من در حقیقت نه خطری کردم نه کاری پس نیاز نیست معذب باشی
چشمانش جوری رنگ ناراحتی و غم گرفته بود که انگار زیر بار شکنجهی سیاوش کمر خم کردم و تا چند ثانیهی دیگر میمیرم.
●- - - - - - -<🔗🤍>
کپی؟راضینیستم.