💠 سخنان حجة‌الاسلام والمسلمین‌حاج‌شیخ‌ احمد‌ناصری «حفظه‌الله» ┄┅═══••✾❀✾❀✾••═══┅┄ 🔹وقتی که آن جوان زیارتش تمام‌شد، رفت داخل صحن، نزدیکش رفتم و به او گفتم: تو به حضرت اباعبدالله سلام‌دادی و جوابش را هم حضرت دادند، شنیدی؟ گفت: بله، شنیدم. 🔹گفت: همیشه این‌طور است. من می‌‌آيم خدمت حضرت، به ایشان سلام‌می‌دهم و جوابش را هم می‌شنوم. از او سؤال‌کردم، چطور به این مقام‌رسیدی که به امامت سلام‌بدهی و جوابش را بشنوی؟ پاسخ‌داد: من در بیابان‌های اطراف کربلا پدر و مادر پیری دارم که با آنها زندگی‌می‌کنم و وضع مالی خوبی هم نداریم. الاغ‌پیری داریم، یک هفته پدرم را سوار این حیوان می‌کنم می‌آورم کربلا و یک هفته مادرم را. یک شب‌جمعه‌ای که نوبت پدرم بود، مادرم گفت: من هم امشب می‌خواهم بیایم کربلا. این حیوان هم توان این‌که هر دو نفرشان را سوار‌کنم و بیاورم کربلا نداشت. پدرم را سوار حیوان کردم و مادرم را کول خودم گذاشتم و آمدیم کربلا. چرا؟ ✳️ به عشق حضرت ابی عبدالله علیه السلام. ادامه دارد ... @Nasery_Ahmad