تنها برای من، همین یک پیرهن مانده با زخم‌هایی که بر عمق جان من مانده یادم نخواهد رفت که صدچاک افتادی با نیزه از پهلو به روی خاک افتادی یادم نخواهد رفت، آمد شمر در گودال روح من و جسم تو در گودال شد پامال از روی تل دیدم تو را چرخاند با پایش دیدم تو را یک‌دفعه برگرداند با پایش تشنه‌لب مذبوح و دشنه کند و پر کینه یادم نخواهد رفت زانو زد روی سینه موی تو را در دست می‌پیچید؛ می‌دیدم از ترس می‌غرّید و می‌لرزید؛ می‌دیدم خون از گلو فوّاره می‌زد، لب تکان می‌خورد عرش خدا با شیون زینب، تکان می‌خورد آن بی‌حیا، انگشت با انگشترت را برد روحم به غارت رفت تا خولی سرت را برد بر خورجین اسب تا خولی سرت را بست نامردی آمد دست‌های خواهرت را بست بعد تو آتش در دل اهل‌حرم افتاد فریاد زد طفلی که عمّه، معجرم افتاد سلام ای حقیقت فاطمه زنده‌کن طریقت فاطمه کتاب صبر مرتضی، سینه‌ات تمام فاطمه در آیینه‌ات تو زینبی؛ امّی و زین ابی پیمبر خون خدا، زینبی تو مادر ائمّه را دختری چه دختری! نایبة الحیدری محافظ جان ولی کیست؟ تو حسین دوّم علی کیست؟ تو پیمبر خون خدای جلیل وحی به لب‌های تو، بی جبرئیل وفات تو، جز به ولادت نبود اسارتت، کم ز شهادت نبود کفر به نطق تو سیه‌روز شد حسین با صبر تو پیروز شد آینه‌ی فاطمه‌ی شهیده عالمه‌ی معلّمه ندیده فاتحة الکتاب صبر و رضا شیرزن بیشه‌ی سرخ قضا گفته به هر بلا، بلی با حسین نوشته بر لوح دلت «یاحسین» سایه‌ی تو خوب‌تر از آفتاب خون حسین از نفست خورده آب تو آبروی پدر و مادری تو کوثر کوثر پیغمبری تو کیستی که بوده از کودکی نهضت کربلا به تو متّکی وجود تو بین حسین و حسن چو مادرت فاطمه در پنج‌تن عبادتت عبادت حیدر است ولادتت ولادت مادر است معلّم مرد و زن عالمی مرّبی هزارها مریمی فخر خرد پیش تو دیوانگی است خاک قدم‌های تو مردانگی است خروش تو، خروش خون امام سکوت تو، تیغ علی در نیام پیمبر و فاطمه و ائمّه مفتخر از تو دخت و اخت و عمّه فاطمه بالد که تویی دخترش حسین نازد که تویی خواهرش شعله‌ی مصباح هدایت تویی تمام تفسیر ولایت تویی تو نهضت حسین را حیاتی تو لنگر سفینه‌ی نجاتی تو پرچم صبر برافراشتی شهید را زنده نگه‌داشتی جام بلا، تشنه‌ی کام تو بود یک‌طرف سکّه به نام تو بود تا که از آن جام برافروختی سوختی و سوختی و سوختی روز ولادت که درخشیده‌ای به صورت حسین خندیده‌ای آن‌چه که می‌خواست به گوش تو گفت آن‌چه که باید ز دهانت شنفت در دلتان شراره پیوسته بود رازی پوشیده و سربسته بود تا سفر کرب‌و‌بلا، ساز شد پرده‌ی این سرّ مگو، باز شد موی سفید تو ز خون رنگ شد روی حسینت، هدف سنگ شد ای به ستمگر همه‌جا گفته لا شیرزن بیشه‌ی قالوا بلی خلعت عصمت به تو زیبنده باد مکتب آزادگی‌ات زنده باد پور معاویّه، حقیر تو شد شام به یک خطبه، اسیر تو شد کیست که هم‌چون تو دلیری کند روز اسیریش، امیری کند فرق شکسته، دست در سلسله به کاخ ظالم افکند زلزله یزید دیگر جسدی مرده بود سیلی یابن الطّلقاء خورده بود رأس بریده‌ی برادر به طشت مات تو و محو کلام تو گشت گویی در طشت طلا گفته این دختر زهرا و علی، آفرین خصم به نطق تو سرافکنده شد تو خطبه خواندی و علی زنده شد نطق تو، تیغ آب‌دار دین است دختر «مرتضی علی» چنین است حیف که داغ روی داغ دیدی خزان لاله‌ها به باغ دیدی حیف که بر پیکر تو نشانه ماند ز کعب نی و تازیانه ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ @Navaymagtal