📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصل‌‌پنجم ( #عروسی‌وماه‌عسل) #قسمتــ73 در روز آخر سفر اصلا حال خوشی نداشتم،سر
✨﷽✨ ❤ ✍ ( ) بابت آشپزی واقعا نگران بودم. هر چند از دوره نامزدی آشپزی را جدی شروع کرده بودم وحالا نمه نمه توی راه آمده بودم ولی احساس می کردم هنوز یک پای آشپزی هایم می لنگد. از حمید پرسیدم:ناهار که مهمون صاحب خونه شدیم،برای شام چیبذارم؟ حمید با قاشق چند ضربه ای به بشقابش زد و گفت: می دونی که من عاشق چه غذایی هستم،ولی می ترسم به زحمت بیفتی،راستی اصلا بلدی غذای مورد علاقه شوهرتو درست کنی؟ جواب نداده فهمیدم پیشنهادش فسنجان است. بین غذاها عاشق این غذا بود.جانش در میرفت برای فسنجان. امان می دادی صبحانه هم دوست داشت فسنجان درست کنم.تنهاغذایی بود که هم با نان میخوردهم با برنج هم با ته دیگ! میگذاشتم لذت میبردم ولی دلهره داشتم غذا آنطور که حمید دوست دارد نشود. به حدی استرس داشتم که خودم جرئت نکردم طعم و مزه ی فسنجان را روی اجاق بچشم. حمیدمشغول درست کردن پرده های اتاق خواب بود، ساعت هشت شب سفره را انداختم. وسط سفره یک شاخه گل گذاشتم،پلوراکشیدم وفسنجان را داخل ظرف ریختم. سرسفره که نشست دهانش به تشکربازشد،طوری رفتار کرد که من جرئت کردم برای آشپزی بیشتر وقت بگذارم وشور و شوق مرا برای این کار دوچندان کرد. اولین لقمه راخورد چنان تعریف کرد که حس کردم غذا را سرآشپز یک رستوران نمونه درست کرده است! ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝