۶ خدای من چه ارزوهای دورودرازی اولین بارم بود یکی رو با اینهمه انگیزه و فکر اقتصادی میدیدم ازینکه از حالا به فکر توسعه دادن به زندگی ایندع مونه ذوق مرگ میشدم تا اینکه اون اتفاق شوم افتاد. همینکه جلوی اموزشگاه رسیدیم چندتا مامور که یکیش خانم بود سمتمون اومدند یاشار خواست فرار کنه اما نتونست. ترسیده بودم بهم دستبند زدند و به کلانتری بردنم. اونجا فهمیدم از من بعنوان پوشش استفاده میکرده و اون مشماهایی که من به صاحبنش میرسوندم حاوی مقدار بالایی مواد مخدر بوده و در واقع قاچاقچی مواد بودند نه تنها پدرومادرم از رابطه ما مطلع شدند بلکه سوءسابقه هم خوردم و مدتی حبس کشیدم. وقتی ازاد شدم حتی پسرعمه م نگاهم نمیکرد رفت و‌با یکی دیگه ازدواج کرد و من موندم و حسرت گذشته و اینده ی تباه