#سادات
وقتی بچه بودم پدرم فوت شد بعر از دیپلم گرفتنم عموهام حکم کردن که باید ازدواج کنی مادرمم زن زبلی نبود اتفاقا خیلی اروم بود و هر کس هر حرفی میزد گوش میداد با اومدن اولین خواستگار خوب و مورد تایید سرو صداها بلند شد که ازدواج کن و بسه مجردی منم چون حامی نداشتم به حرفشون گوش کردم و با سینا ازدواج کردم مرد خوبی بود ولی یکم بداخلاق و بد دهن بود من ساداتم هم از طرف مادرم هم پدرم وقتی دعوامون میشد از ترس حضرت زهرا به من فحش نمیداد فقط به خودش میداد دیگه کم کم برای اروم کردن خودش منو کتک میزد ولی بعد که دعوا تموم میشد همش عذرخواهی میکرد، کم و بیش دخالت های مادرش تو زندگیم وجود داشت و وقتی برای مادرم میگفتم میگفت سکوت کن بالاخره درست میشه زندگی همش برام سخت میشد و واقعا تحمل این شرایط عذاب اور بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️