۶ مشاور املاکی هم چون هم محلی مون بود و میدونست بابا حال و روز خوبی نداره و به هر قیمتی میخواد خونه رو بفروشه سرمون کلاه گذاشت و اونقدر قیمت پایین ازمون خرید که با اون‌پول یه خونه‌ی کلنگی کوچیک تونستیم بخریم... پرسیدم یعنی تو و خواهرت دیگه ازدواج نکردید؟ جواب داد معلومه که نه به نظرت کسی حاضر میشد یه دختر بدنام رو برای پسرش خواستگاری کنه؟ حرفای محدثه مثل پتک تو سرم کوبیده میشد. من احمق با دیدن اون داماد چقدر زود نتیجه گیری کرده بودم و چقدر زود همه رو با سوءتفاهمی که درگیرش بودم خبردار کردم... ادامه دارد...