#غیرت ۶
وسایلم رو آروم جمع کردم و صبح قبل از اینکه بیدار بشن به داداشمو بابام زنگ تا به دنبالم بیان...
وقتی بهم تک زنگ زدن خیلی فرز از خونه بیرون زدم
هنوز خونوادم نمیدونستند اون شب چه اتفاقاتی توی خونم افتاده.تا چند روز کسی چیزی بهم نگفت . یه هفته بعد صدای داداشمو میشنیدم که مخاطبش من بودم میگفت چرا چیزی نمیگی اگه طلاق میخوای خودم نوکرتم همین فردا بریم درخواست طلاق بدیم از این مرتیکهی بیشرف جدا شو
اون وصلهی تن تو نبود...
از وقتی زنش شدی کم صدای جیغ و گریههات زیر مشت و لگدای اوننامرد بیرون نرفته...
ادامه دارد...