ندای رضوان
#سیاست ۲ وقتی اومدن خواستگاری خانوادشون به نظر بد نبودن اما پدرم تاکید زیادی روی تحقییات محلی داشت
۳ شوهر من به مرور زمان متوجه شد که من تحت هر شرایطی سر حرفم وایمیستم و کوتاه نمیام دیگه اگه وقتی هم حرفی می زد و من یه تهدیدش می کردم چون میدونست عملی میکنم دیگه اون بحث رو ادامه نمی داد گذشت تا یه چند باری ازش می شنیدم که به شوخی توی هر جمعی میگه که من میخوام یه زن دیگه بگیرم خیلی عصبی و ناراحت می شدم خب هیچ زنی از موضوع زن دوم خوشش نمیاد و منم حساسیت زیادی روی این موضوع داشتم کابوس زندگیم همین بود که بهم خیانت کنه شب خواستگاری هم تنها چیزی که بهش گفتم این بود که به من خیانت نکن هر موقع نقصی داشتم که بخاطرش میخواستی بری سراغ یک زن دیگه بهم بگو اون نقص رو برطرف کنم اونم قبول کرد و گفت خودش از اینکار بیزاره و حالا اروم اروم داشت شوخیش رو میکرد که یعنی یک روز عملی میشه تا این که یکی از اقوام همسرم یه زن دیگه گرفت خب زندگیشون به هم ریخت زنش تحت هیچ شرایطی قبول نمیکرد و زیر بار نمیرفت هیچکس نمیدونست باید چیکار کنه بعد اصلا یه آشوبی شد خانواده هاشون دز مقابل هم قرار گرفتن، شوهر منم اومد و به من گفتش که آره من تو فکرشم برم مثل فلانی زن بگیرم منم به شوهرم گفتم اگر یه روزی یک مردی که متاهله دوباره زن بگیره زنش نباید عین این بدبختا وایسه نگاه کنه باید فلکه ی آبو ببنده اسید بریزه تو آفتابه شوهرش که رفت دسشویی فکر کنه آب قطعه با آفتابه خودشو بشونره بسوزه اینکه وایسی داد و بیداد کنه و ابرو ریزی کنه که نشد زندگی شوهرمم خندید ادامه دارد کپی حرام