#بیمهری ۸
پوزخندی حواله اش کردم که ادامه داد من خیلی عذاب وجدان دارم بخاطر کارهایی که باهات کردم چندسالی هست میخوام بیام سراغت اما روم نمیشه ولی وقتی شنیدم دکتر شدی گفتم بیام و بهت تبریک بگم و بدونی بابات بهت افتخار میکنه و میخواستم منو ببخشی
سرد نگاهش کردم و لب زدم ببخشم؟ چیو ببخشم؟
با همون غرور همیشگیش گفت همون اتفاقات بچگیت و گذشته رو من خیلی پشیمونم
گفتم باشه پشیمون باش ولی من نمیبخشم، چرا اومدی سراغم؟ من همونی ام که شب خواستگاریم میگفتی این لیاقت خوشبختی نداره بیاید این یکی دخترمو بگیرید بابا مگه میشه که همه جور ظلمی بکنی کودکی و نوجوونی یکی رو خراب کنی کاری کنی که حتی دلش نخواد یه لحظه به اون دوران فکر کنه بعد بیای بگی ببخشید و تموم شه؟
خواست حرف بزنه که اجازه ندادم و گفتم من بابا داشتم وضع مالیشم خوب بود اما کهنه های مردمو میپوشیدم با خواهرم توی یه مدرسه بودم اون همه چیز داشت ولی من نه، پسر زنت منو اذیت میکرد شب تا صبح تلاش میکرد بیاد تو خونه مارو بکشه اینارو میدیدی و میدونستی ولی چشماتو بستی شب تا صبح از ترس میلرزیدم که نکنه بیاد تو خونه بعد میگی ببخش؟ ترس های اون موقع رو چیکار میکنی؟ چطور جبران میکنی؟ کل کودکیم تو حسرت یه عروسک و لباس نو بودم الان چطوری جبران میکنی؟ تحقیر ها و مسخره کردن هایی همسنام میکردن رو چطور جبران میکنی؟ حسرت یه اغوش پدرانه و یه نگاه محبت امیز رو چطور جبران میکنی؟ با زنت و بچه هات و بچه هاش غذا های انچنانی میخوردی بعد من شب تا صبح گشنه میخوابیدم واقعا با چه رویی اومدی میگی ببخشید؟
ادامه دارد
کپی حرام