🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁
🍁🍂🍁🍂🍁
🍂🍁🍂
🍁
#داستان
#هم_نفس_با_داعش
قسمت سوم
کیسه ها رو یواشکی بردم تو اتاق و گذاشتم پشت میز کامپیوتر که نفیسه خواهر کوچیکترم اومد تو اتاق... اونا چی بودن؟
_ هیچی...
_ خودم دیدم تو دستت چن تا کیسه بود
_ باشه بیا ببین فقط به کسی چیزی نگو
شروع کرد به بررسی چیزایی که خریده بودم
_ عه یادم رفت بگم مامان واسه پنج شنبه با زن دایی قرار گذاشته میریم برات خواستگاری
وسایلا رو انداخت زمین و اومد و صورتمو بوسید
_ الهی قوربون داداش گلم برم
_ برو کنار خوشم نمیاد
برگشت سمت وسایلا
_ اینا چیه؟ جایی میخوای بری؟
_ آره میخوایم بار ببریم قطر
_ بابا که چیزی نگفت
_ با بابا نمیرم با یکی از دوستام قراره بریم
در ورودی باز و بسته شد و متوجه شدم که مامان اومد خونه، به نفیسه گفتم که وسایلا رو فعلا قایم کنه تا بعد... مامان اومد اتاق
_ شادومادت داره میره قطر...
انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو سرم... یعنی نخود تو دهن این دختر خیس نمیخوره
یه نگاه به نفیسه انداختم که گفت : گفته بودی خریداتو نگم، نگفته بودی که قطرو نگم
_ الآن یعنی نگفتی خریدارو؟
مامان اومد رو صندلی نشست
_ چی میگه این
_ هیچی با دوستم عماد قراره بار ببریم قطر با کامیون باباش،... باباش یه کم بنده خدا مریض حاله گفت که جلو همکاراش بد قول نشه.. منم گواهینامه دارم و چن ساله کامیون روندم و قبلا هم سفرای زیادی داشتم این بود که بنده خدا رو انداخت به من و منم نمیخوام روشو زمین بندازم.
_ حالا کی میخوای بری... پنج شنبه قرار گذاشتیم
_ جمعه میریم. و اونجام یه سی چهل روز کار داریم
نفیسه : مامان دروغ میگه، سوار لاک پشتم بشی فوقش ده روز بشه رفت و آمدت
_ جنسا رو چن جا تحویل میدیم تازه همش که نمیخوایم راه بریم گفتیم یه آب و هواییم عوض کنیم
مامانم هر چقدر ساده بود عوضش خواهرم تیز بود ولی دست آخر تونستم مامانمو برا این سفر قانع کنم
قرار شد پنج شنبه بریم خواستگاری و بعد سفر من قرار مدار بله برونو بذاریم
فقط مرحله آخر مونده بود، اونم بابام بود
معمولا بعد غروب خونه بود اما دیر کرده بود
مامان از آشپز خونه به نفیسه گفت که زنگ بزنه و ببینه بابام کجاست
_ سلام، بابا خوبی؟ ... کجایی بابا دیر کردی؟ ای وای... باشه حالا میگم به مامان... ولی آخه قرار پنج شنبه چی میشه؟ قبلش باید بریم خرید.... باشه
بعد تلفنو قطع کرد و گفت : بابا گفتش حال عمه منیر بده رفته شهرستان گفت هر چی میخواید بخرید و تا پنج شنبه برمیگرده
به نظرم اتفاق بدی بود نیومدن بابا، چون من وقت کم تری داشتم که قانعش کنم تا مخالفت نکنه برا این سفر
#ادامه_دارد
☫ به نهضت سواد رسانه ای بپیوندید🌹
https://eitaa.com/NhztSavadResani