دایره ی آتش🔥 قسمت چهارم 🌀دنیای فریبا دنیای متنوع و پرآشوبی بود که با سرعت به سوی بی هدفی پیش می رفت 💢 دنیایی که اهداف متعالی وارزش‌های انسانی معنا و مفهومی نداشت❌ 📌چون دنیایی که تار و پودش از پول باشد غم و شادی، شکست و موفقیت، رکورد و پیشرفت محبت و نامهربانی با پول خرید و فروش می‌شود♨️ معیار همه‌چیز حتی انسانیت ثروت می شود⭕️ 〽️کاش اینها را همان روز اول می دانستم 😒 فکر میکنم انسان تا درکش رشد نکرده نباید به هرکس یا هرچیزی نزدیک شود شب که به خانه آمدم با خودم می گفتم کاش میشد زیبایی ظاهری دنیای فریبا را با محبت و آرامش دنیای خودمان ترکیب می‌کردیم🧐 شاید راه سومی برای زندگی در پیش پای بشر قرار می‌گرفت🔶 ولی نزدیک شدن به دنیای تصنعی فریبا، لباس شیک و پول تو جیبی برای دختری که پدرش آن را با درد کمر و پینه های دست تهیه می کند و ناراحتی وجدان؛ زندگی در دو دنیای فریبا و خودم را به کامم تلخ کرده بود 💵😟😔 ♻️امروز اتفاق دیگری افتاد که متوجه آن نبودم و آن این بود که بعد از 8 سال برای اولین بار چادرم را از سرم برداشته بودم 🚫چادری که تمام زیبایی ها و ارزش های مادری کدبانو و مهربان را در آن می دیدم 😎 چادری که مرا از آغوش گرم پدر و مادر تا مسجد و جلسه قرآن و اردو و جشن تکلیف می برد 📿🕍 تا می خواستم از دنیای فریبا فاصله بگیرم و به دنیای مهربانی و آرامش خود برگردم↪️ دوستم فریبا می گفت چرا همش آرامش و مهربانی⁉️ هر چیزی در کنار ضدش معنا پیدا می‌کند و به چشم می آید. آرامش وقتی مزه می دهد که بلوا و آشوب را تجربه کرده باشی. ❌😳 مهربانی وقتی می چسبد که کسی به آدم تندی کند.☹️ اینکه همیشه احترامت کنند لطفی ندارد. خوب است بی‌جهت کتک بخوری بعد نازت کنند.😏 تا قهر نباشد ناز، ناز نمی‌شود.⭕️ روز را شب، سفیدی را سیاهی، خوبی را بدی، زیبایی را زشتی معنا می دهد. هرکدام حذف شود دیگری معنا پیدا نمی‌کند. اصلا همین تضاد هاست که تنوع نشاط‌آور را جایگزین یکنواختی خستگی آور می کند😟 پریسا جون.شوخی کن بخند فریاد بزن ترانه بخوان برقص سر به سر این و آن بگذار تیپ بزن آرایش کن گردش کن رفیق باز باش یک خانه کوچک و یک پدر و مادر کم سواد و آرام و یک چادر که زندگی نمی شود ⛔️ با این توجیه، بهشت خانه برایم زیبایی قبل را نداشت. می خواستم آنچه که تا قبل از این برایم بهترین بود ضدش را تجربه کنم😣😠☹️ دوستم می گفت متفاوت باش. کسب تجربه های متفاوت اقتضای کنجکاوی است و کسی که کنجکاو نیست انگار بیمار است😳 نمی دانم فریبا که بود اما هر که بود درسش را خوب بلد بود و می دانست کجا چگونه به چه کسی چه چیزی را باید بگوید😬 آن روز خیال میکردم آدم‌جدیدی شده‌ام و چیزهایی را می فهمم که پدر و مادر ببخشید آقا کرمعلی و اشرف خانم نمی‌فهمند.❌ آنها قدیمی اند ولی من آدم امروزم و می‌توانم به روز باشم⭕️ ولی امروز می گویم کاش پای دلم می شکست و گرفتار این همه وهم و خیال نمی شد و در کلاس درس آن شبح موهوم وارد نمی‌شد😥😭😒 ولی خوب، چه می شود کرد این را دیر فهمیدم😔😞 رفت و آمد ما به خانه یکدیگر ادامه داشت اما مثل همیشه هر وقت در خانه ی فریبا و دنیای فریبا بودم چادر نمی پوشیدم و همین رفت و آمد هم بین ما صمیمیت شدید ایجاد کرده بود و هم از نداشتن چادر دیگر احساس بدی نداشتم تا اینکه یک روز⁉️ توی مدرسه فریبا با خوشحالی خیلی زیاد گفت :پریسا جون موبایلی خریدم که همه جور امکاناتی داره برای اولین بار با ژست های مختلف فیلم و عکس سلفی گرفتن آن هم با گوشی ای که کیفیت دوربینش بالا بود هیجان انگیز و لذت بخش بود😌😊☺️ از طریق فریبا به خطرناک ترین جای دنیا یعنی همان فضای مجازی کم کم پایم باز شد اما به قدری سرگرم کننده بود که خطرش را نمی فهمیدم 📛 مثل ترقه بازی بچه ای که ترقه توی دستش منفجر می شود💥 ورود در شبکه های اجتماعی و گروه ها، پیام دادن💌 و پیام دیدن به خصوص پیامهای خنده دار😁😂 یا عاشقانه ، استیکر های خنده و گری😂😭ه و تعجب و عصبانیت و قلب های سرخ و صورتی❤️💗 و دسته گل 💐به این و آن فرستادن خواندن و خندیدن، دعوا و مجادله، اظهار دوستی کردن و کلاس گذاشتن، خود را چیز فهم و باکلاس معرفی کردن، و رد و بدل کردن عکس و فیلم خنده دار و دیدنی، ارتباط مجازی با افراد ناشناس،سرکار گذاشتن این و آن، هیجانی فوق العاده داشت☺️😊❌ 🌱 نو+جوان تنهامسیری 💫 @NojavanTanhamasiri