هدایت شده از کافه شعر و ادب
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر باری نکشیدم که به هجران تو ماند سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه دل سوختگان سوخته داند هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند سلطان خیالت شبی آرام نگیرد تا بر سر صبر من مسکین ندواند ترسم که نمانم من از این رنج دریغا کاندر دل من حسرت روی تو بماند زنهار که خون می‌چکد از گفته سعدی هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند سعدی شیرین سخن 🌴🕯🌴