هدایت شده از کافه شعر و ادب
ای دریغا چه گلی ریخت به خاک چه بهاری پژمرد چه دلی رفت به باد چه چراغی افسرد هر شب این دلهره طاقت سوز خوابم از دیده ربود هر سحر چشم گشودم نگران چه خبر خواهد بود ؟ سرنوشت دل من بود درین بیم و امید آه ای چشمه نوشین حیات ای امید دلبند گرچه صد بار دلم از تو شکست هیچ گاه از لب نوشت نبریدم پیوند آخر ای صبحدم خون آلود آمد آن خنجر بیداد فرود شش ستاره به زمین در غلتید شش دل شیر فروماند از کار شش صدا شد خاموش بانگ خون در دل ریشم برخاست پر شدم از فریاد هفتمین اخترِ این صبحِ سیاه دل من بود که بر خاک افتاد !... 🌴🥀🌴