صدای ظریف کودکانه ای صدایش می زند.
نگاهم را پایین می کشم.
اشاره می زند.
- مامانی؟ اونو ببین
خیرگی نگاهم را به صورت دخترکی می دوزم که با خودش مو نمی زند.
با خودم می گویم ای کاش نمی آمد و هرگز صدایش را نمی شنیدم.
- آقا سید؟
به خودم می آیم.
لعنت به من که دلم برای این صدا لرزید و از عاقبتش نترسیدم.
چشمان دخترک از کیکی که با خامه و شکلات تزیین شده تکان نمی خورد.
- سایز بزرگش و بدید لطفاً
روی پاشنه ی پا می چرخم.
- حسین آقا.. بیا این کیک و واسه خانم آماده کن
پیام حرفم انقدر واضح است که با تردید می پرسد.
- هنوز ازم دلخوری امیر حسین؟
دست خودم نیست که پوزخند بی صدایی می زنم.
- شریعت هستم سر کار خانم
یک قدم جلو می آید.
- تو آدمی نیستی که نتونی ببخشی.. من.. اشتباه کردم.. الانم دارم تاوانش و می دم
#پارت_116
نام رمان :
#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz