صدای ظریف کودکانه ای صدایش می زند. نگاهم را پایین می کشم. اشاره می زند. - مامانی؟ اونو ببین خیرگی نگاهم را به صورت دخترکی می دوزم که با خودش مو نمی زند. با خودم می گویم ای کاش نمی آمد و هرگز صدایش را نمی شنیدم. - آقا سید؟ به خودم می آیم. لعنت به من که دلم برای این صدا لرزید و از عاقبتش نترسیدم. چشمان دخترک از کیکی که با خامه و شکلات تزیین شده تکان نمی خورد. - سایز بزرگش و بدید لطفاً روی پاشنه ی پا می چرخم. - حسین آقا.. بیا این کیک و واسه خانم آماده کن پیام حرفم انقدر واضح است که با تردید می پرسد. - هنوز ازم دلخوری امیر حسین؟ دست خودم نیست که پوزخند بی صدایی می زنم. - شریعت هستم سر کار خانم یک قدم جلو می آید. - تو آدمی نیستی که نتونی ببخشی.. من.. اشتباه کردم.. الانم دارم تاوانش و می دم نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz