ما پارسال بخاطر گرما شبا پیاده روی میکردیم. شب اولی که شروع کردیم به حرکت، از همون عمود یک حالم بد شد. حالم خیلی بد بود. انقدر بد بود که فکر کنم اون شب جمعا پنج شیش تا مسکن مختلف خوردم و کارم به سرم و درمونگاه کشید. و یادمه تا برسیم به یه موکبی که شرایط خوبی برای اسکان داشته باشه مردم و زنده شدم.. ولی من انقدر الان به اضطرار و دلتنگی افتادم که همونجا رو میخوام. همونجا با همون حال بد..