🔰داستان راستان 🔰 🌹بمناسبت سالگرد شهادت طیب🌹 📓بخشی از خاطرات «محمد باقری» دوست «طیب حاج رضائی» بار فروش میدان شوش در تهران که در قیام ۱۵ خرداد اعدام شد. ... 🔸توی دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرف های شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌های در نمیفتیم، من این سید (خمینی) را نمی‌شناسم؛ اما با اون در نمی‌افتم. ▪️دادگاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد. بعد از اعلام حکم، ما رو به بندهامون منتقل کردن. نصف شب، مأمور شهربانی اومد و زد به در زندون و گفت: اعلی‌حضرت به محمد باقری، حاج علی نوری با یه درجه تخفیف عفو ملوکانه دادن.❗️ 🔸اینها رو گفتن که طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی من رو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یه سلول دیگه زندونی بود بلند گفت: 🔺این حرفها رو برای ننت بزن! یه بار گفتم باز هم می‌گم؛ من با بچه حضرت زهرا(س) در نمی‌افتم. ▪️فردا شب صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشون برای اعدام. وقتی می رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: 💯 محمد آقا اگه یه روز خمینی رو دیدی سلام من رو بهش برسون و بگو خیلی ها شما رو دیدن و خریدن؛ ما شما رو ندیده خریدیم. 💫 نیم ساعت بعد صدای رگبار اومد و معلوم شد طیب رو تیربارون کردن.🌹 🆔 @Omid_Sadeq