﷽؛ از سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به برود کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود سالک از ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به برود کام خود از می و معشوق بگیر حیف اوقات که یک سر به برود ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی که غریب ار نبرد ره به دلالت برود حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود حافظ از به کف آور جامی بو که از لوح دلت نقش برود حافظ » غزلیات» غزل شمارهٔ ۲۲۲ 🇮🇷 @Omidiaan_hossein 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷