لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
✅ قرائت جزء امروز رو هدیه میکنیم به "خانم ام وهب مادر وهب نصرانی و شهیده سودابه همتی" 🌹فرازی از زندگینامه شهیده: سال 1340 بود؛ خرمشهر بار دیگر تولد کودکی را به نظاره نشست، سودابه شاداب و پر نشاط در جمع خانواده حضور یافت و از مادر متانت و تقوا را آموخت. کم‌کم به انجام فرائض دین اسلام علاقمند شد. تا آنجا که در مسابقات قرآن و نهج البلاغه رتبه‌ی عالی به دست آورد. زمانیکه ارتش رژیم بعث به ایران حمله کرد. او به همراه خانواده‌اش تا آخرین لحظات مقاومت نمود. اما به ناچار به بروجرد مهاجرت کرد. روز بیست و یکم دی‌ماه سال 1365 سودابه به نماز ایستاد؛ مادر نگاهی از مهربانی به او انداخت. نمازش که به پایان رسید. سر بر سجده نهاد. چند دقیقه‌ای تأمل کرد آنگاه برخاست و به مادر گفت:«فردا نوبت من است، از تو می‌خواهم که غمگین و ناراحت نشوی چرا که شهادت آرزوی من است.» روز بعد همای سعادت بر شانه‌ی سودابه نشست؛ و او چون مرغی سبکبال در سن 25 سالگی در پی بمباران هوائی دشمن به آسمان پر کشید. روحش شاد